Monday, February 27, 2006

 

تولد...تولد...تولد...تولد...تولد...تولد...تولد...تولد...تولد...تولد

به به!!!... چه روزیه امروز...ه
.
*
دوستان! سروران! ه
.
خانم ها! آقایان!ه
.
*
بفرمائید . از خودتون پذیرایی کنید... ه

اینم گروه موسیقی...بفرمایید وسط. اونایی هم که نشستن دست یادشون نره. ه



Sunday, February 26, 2006

 

تازه داشت رابطه ام با این پیرزنا خوب می شد که دیروز صبح یکیشون چنان بلایی سرم آورد که از این به بعد هر کدومشون رو ببینم نه تنها سوار نمی کنم بلکه با ماشین از روشون رد میشم. اینا وقتی با آدم کار دارن مظلوم میشن. دیروز داشتم از یه کوچه فرعی که به شریعتی می رسید رد می شدم که سر پیچ یه پیرزنه رو دیدم که تازه تصمیم گرفته بود از عرض خیابون رد بشه. تا دیدمش وایسادم اما چشمتون روز بد نبینه. یه دفه داد زد: سرعتتو بیار پایین (فحش یه کم زشت) و روم به دیوار هرچی فحش خانوادگی بود نثارم کرد. همین جور مونده بودم بهش چی بگم اونم هی صداشو می برد بالاتر و بیشتر داد می زد. چند نفر که اون اطراف بودن هاج و واج مونده بودن که من این پیرزنه رو چیکارش کردم. آخرش بهش گفتم حالا که طوریت نشده چرا اینقدر داد می زنی که دستشو برد بالا و گفت الان می زنم شیشه ماشینتو می شکنم و محکم با مشت کوبید تو شیشه. شانس آوردم که شیشه بالا بود و گرنه مشتش به جای شیشه ماشین روی صورت من فرود میومد. دیدم هیچجوری حریف این موجود وحشی نمی شم. پامو گذاشتم رو گاز و در رفتم. تا چند کیلومتر اونورتر هنوز صدای داد و بیداد و فحشای بی ناموسیشو می شنیدم. دیگه اگه بال بالم بزنن سوارشون نمی کنم. ه
0
امروز روز تولد ماهور عزیزمه. ماهور جون تولدت مبارک. امیدوارم هر جا هستی خوشحال و سلامت باشی و زندگیه خوبی داشته باشی

Tuesday, February 21, 2006

 

امروز انگار بهترم فقط یه کم گلوم درد می کنه. تازه لب به پیازهم نزدم. الانم با بچه ها بحث سیاسی و اقتصادی کردیم و نتیجه اش این شد که کلی حرص خوردیم. یه چیزی هم در مورد این پیرزنا بگم.واقعا دیگه شورشو درآوردن. آدم نمی دونه بهشون کمک کنه یا نه؟ دیروز یه پیره زنه رو توی یه مسیری که ماشین خور نبود سوار کردم. حالا مگه پیاده می شد. مجبورم کرد تا دم در خونشون رسوندمش. هفته پیش هم یکی دیگه سوار کردم وقتی سوار شد گفت مادر مسیرت تا بلوار شهرزاد هم می خوره؟ منم که خیلی دیرم شده بود گفتم نه. گفت حالا خوب مادر منو برسون. گفتم مادر دیرم شده وگرنه حتما این کارو می کردم. کلی غر زد تا پیاده اش کردم. موقعه پیاده شدن هم چون نزدیک جوب نگه داشته بودم کلی زیر لب فحش داد. اینم الان یادم اومد. اون موقع ها که دانشجو بودم یه بار سوار مینی بوس های ونک- نوبنیاد شدم. چند دقیقه بیشتر از حرکت مینی بوس نگذشته بود که یه پیرزنه سوار شد و کنار من نشست. از اون اول همین طور غر زد. به آدمای که از کنارش رد می شدن و بهش تنه می زدن بد می گفت. به راننده که محکم ترمز می زد فحش می داد. سر ماشین کناری که هی بوق می زد داد می کشید. تا اینکه موقع پیاده شدن من رسید. وقتی بلند شدم چون کنار شیشه بودم باید از جلوش رد می شدم. چشمتون روز بد نبینه. یه دفه پاشو لگد کردم. خودم زودتر رنگ و روم پرید. صدای داد و بیدادش رفت هوا: آآآآآآآآآی مگه کوری؟ چلاغم کردی. ایشاالله خیر نبینی. الهی به زمین گرم بخوری...یه ببخشید گفتمو پریدم پایین و دیگه بهش نگاه نکردم. ه
.
.
پ. ن: این اولین باره که پی نوشت نوشتم.ه

Monday, February 20, 2006

 

حالم خیلی بده. گلوم درد می کنه. سرم هم همینطور. فکر کنم سرما خوردم. معمولا وقتی کسی سرما می خوره اشتهاش کم میشه اما من برعکس خیلی گرسنمه. یعنی گرسنم بود. نتونستم تحمل کنم و ساعت یازده ناهار خوردم. اگه شایا بود یه کاسه پیاز پخته شده تجویر می کرد. یه بار وقتی خودش سرما خورده بود نه تنها با کسی دست نمی داد بلکه به هیچی هم دست نمی زد. به کاغذهای روی میز اشاره می کرد و می گفت لطفا ورق بزنید. یادش به خیر...امروز زودتر می رم خونه. خدا کنه فردا حالم بهتر شه. ه

Sunday, February 19, 2006

 

من برگشتم. ساعت ده رفتیم اون ساختمون و جلسه با کمی تاخیر شروع شد. خوبه خودشون گفتن که بیاین کارتون رو ارائه بدین اما دریغ از یک کامپیوتر. منم که فکر می کردم الان اونجا کلی دم و دستگاه هست و برامون کامپیوتر و ویدئو پروژکتور آماده کردن، با یه فلش مموری فایلمو بردم. رفتم دیدم عین دوره جاهلیت یه تخته وایت برد گذاشتن. مونده بودم چیکار کنم که آقای مهندس خودشون رو رسوندن. این آقا عملکردشون درست مثل علی دایی می مونه. همونطور که علی دایی برای اینکه رکورد تعداد بازیهای ملیش رو زیاد کنه با دوقوز آباد هم که بازی بود خودش رو می رسوند، ایشون هم تصمیم داره رکورد ارائه هاشو زیاد کنه و هر جا باشه بالاخره خودشو می رسونه. قبلا خودش گفته بود که فقط یه مقدمه میگه و من باید کار رو توضیح بدم. اما مقدمه گفتن همانا و اجازه صحبت به کسی ندادن همانا. یه چیز دیگه هم بگم. طبق آماری که به من گزارش داده شده از صبح تا حالا 23 نفر به وبلاگ من سر زدن. اما فقط دو نفر برام نظر گذاشتن. این یعنی چـــــــــــــــــه؟ یعنی اینکه خیلی بی معرفتین. همین

آخیش... دلم وا شد. لینکها رو داشته باشین که دوباره گذاشتمشون سمت راست صفحه. کلی گشتم از تو کامنتها آدرساتون رو پیدا کردم. تا اونجا که تونستم همه رو لینک کردم ولی انگار چند نفر جا افتادن. هرکی اومد دید لینکش نیست خودش بگه. الانم باید زود برم. صبح اول وقت گفتن بریم پیش آقای عبدی ازمون عکس بندازه می خوان کارت صادر کنن. ساعت ده هم ارائه دارم. باید برم اون ساختمون. آقای مهندس زنگ زد و گفت که نمی رسه بیاد اگرم بیاد آخر جلسه خودشو می رسونه. بچه ها هم هنوز نیومدن. یه ربع دیگه راه میفتم. اگه تا اون موقع نیان باید تنهایی برم. وقتی برگشتم بازم میام اینجا...ه

Saturday, February 18, 2006

 

نمی دونم این بلاگرد مشکل پیدا کرده یا فیلتر شده؟ نمی تونم هیچ کدوم از دوستام رو ببینم. حالا باید بگردم دونه دونه آدرساتون رو پیدا کنم...ه

Wednesday, February 15, 2006

 

********

خیلی حال میده یه موقعی که اصلا انتظارشو نداری از کسی که فکرشو نمی کنی کادو بگیری. اونم یه کادوی درست و حسابی. اینو میگن یه اتفاقه خوب تو یه روز خوب. اصلا از صبح که بیدار شدم معلوم بود که امروز با روزهای دیگه فرق داره. از صبح خبرهای خوب شنیدم والان هم این کادو... خدایا شکرت. امروز حس می کنم یه نموره بیشتر از روزای قبل دوست دارم. فکر نکنی من آدم مادیی هستما.همش به خاطر این حس خوبمه. خدایا بی زحمت یه خبرخوب دیگه تا شب بهم بده که روزم کامل بشه. از اون خبرا که منتظرش نیستم و وقتی که شنیدمش بالا پایین بپرم. ازت ممنونم خدا. ه

Tuesday, February 14, 2006

 

بعد از کلی تفکر و شور و مشورت در مورد مشکل بزرگمون بالاخره به یه نتایجی رسیدیم. در قسمت پیشنهادات وب سایت اداره یه پیشنهاد در مورد دستشویی های خانمها و آقایون ثبت کردیم (قبلا براتون در این مورد توضیح داده بودم). البته به طور ناشناس و پیشنهاد دادیم که از این دوتا دستشویی جا به جا استفاده بشه. یعنی از این به بعد خانمها که تعدادشون بیشتره برن دستشویی آقایون که سه تاست و آقایون برن دستشویی خانمها که یه دونه است. خودمون هم پارتی بازی کردیم و از نیروی نفوذیون در خواست کردیم که تمام قدرت خودش رو به کار بگیره تا این کار انجام بشه. بعد از یک هفته که پیشنهادمون رو بررسی کردن، انگار نیروی نفوذی خیانتکار از آب دراومد. جوابشون این بود: به علت اینکه آقایونه نظافتچی، تی هاشون رو درقسمت ورودی دستشویی آقایون قرار می دن نمی تونیم این پیشنهاد رو عملی کنیم چون جای دیگه ای نداریم که تی ها رو بذاریم و نظافتچی ها اعتراض کردن که اونوقت ما هی باید بریم تو دستشویی خانمها و بیایم. من موندم تا دیروز نظافتچی ها هفته ای یه بار هم به زور از اون تی ها استفاده می کردن، حالا که پای منافع خودشون در میونه کار کن شدن و می گن ما روزی سه چهار بار از تی ها استفاده می کنیم.ه
.
آخرشم این مشکل دستشویی حل نشد که نشد...ه

MsterMosi

ای بابا... این آقای مصطفی هم عجب حال و حوصله ای داره. دائم میاد اینجا و کامنت های جور واجور می زاره. من که باهاش مشکل ندارم ولی نمی دونم اون چرا با من مشکل پیدا کرده؟ ولی آقای مصطفی عزیز اگه که اینجا کامنت گذاشتن خوشحالت میکنه و باعث می شه که بخندی از این به بعد بیشتر بیا. ما که بخیل نیستیم دوست داریم دوستامون همیشه خوشحال باشن. در ضمن این رو هم بدون که من تو رو دوست خودم می دونم، هر کامنتی هم که بذاری بازم دوستمی...ه

Monday, February 13, 2006

 

از موقعی که دیدمش یه لحظه هم از فکرم بیرون نمی ره. دیشب و پریشب اصلا نتونستم بخوابم. خیلی تغییر کرده بود. بزرگ شده بود. 5 سال پیش که از پیشمون رفت کلاس اول بود. یه دختر بچه کوچیک و شیطون و سر زبون دار. که از دیوار راست میرفت بالا. اما حالا خیلی عوض شده بود. مادرشم همین طور. اونم عوض شده بود اما اخلاقش هیچ فرقی نکرده بود و من حس کردم هنوز دوستش دارم. یواشکی رفتم. به کسی چیزی نگفتم. وقتی رفتم و دیدمشون، خیلی دلم گرفت. کاشکی زودتر می رفتم...ه
.
*
اما هنوزم دیر نشده. جبران می کنم...ه

Sunday, February 12, 2006

 

من دوستش دارم. از وقتی خیلی کوچیک بودم دوستش داشتم، الانم خیلی خیلی خیلی بشتر از قبل دوستش دارم. برام هم اصلا مهم نیست که بقیه راجع بهش چی فکر می کنن یا راجع به من. آخه هر وقت به یکی میگم که من صدای شهره رو خیلی دوست دارم و هرچی آهنگاشو گوش میدم خسته نمی شم بهم میگه: اه اونم خواننده است. ولی به نظر من که نه صداش نه تیپش نه قیافه اش رو هیچ خواننده زن ایرانی دیگه ای نداره. نمی گم که صدای بقیه خوب نیست اما دو رگه ای صداش یه چیز دیگه است. تیپش هم که خداییش از بقیه خیلی بهتره. مخصوصا از اون لیلا فروهر. همین دو هفته پیش بود که یه آهنگشو از بین آهنگهای قدیمیش پیدا کردم و از صبح تا شب یه سره گوش کردم . اصلا هم زده نشدم. اصلا هم حالم به هم نخورد. ه
.
.
خودشم خبر نداره اینقدر ازش تعریف کردم وگرنه کلی حال می کرد...ه
.
.

Monday, February 06, 2006

 

فکر کنم پست قبلیم که راجع به اداره بود بهش برخورد چون خود به خود حذف شد. هر چی می گردم پیداش نمی کنم. ه

خداییش یواشکی یه کاری رو انجام دادن خیلی کیف می ده. مگه نه؟ حتما همه تجربه کردن. فکرشو بکنید که یه کاری رو انجام بدید و فقط خودتون ازش خبر داشته باشید. چه حالی میده. قدیما از این کارا می کردم اما الان خیلی وقته که یواشکی هیچ کاری رو انجام ندادم. اصلا حس خوبی ندارم.باید زودتر دست به کار بشم. یه چیز دیگه هم بگم. برام کامنت گذاشته بودن که چرا همش از اداره حرف میزنم؟ علتش اینه که من هر روز از ساعت 30/7 صبح تا 5 بعداز ظهر تو اداره هستم و در واقع روزهام رو اینجا میگذرونم. روزی تقریبا ده ساعت یه جا بودن کم نیست که آدم راجع اون حرف نزنه. در ضمن من هروقت که مطلبی رو اینجا میذارم اون چیزیه که فکرم رو به خودش مشغول کرده و به این که چیزی که میگم ممکنه تکراری باشه و یا حوصله بقیه از خوندش سر بره اصلا فکر نمی کنم. این حرفها بخشی از زندگی من هستن. به هر حال از اینکه نظرتون رو گفتین ممنونم و سعی می کنم که کمتر از این حرفها بزنم. خوب بید؟

Wednesday, February 01, 2006

 

الان هیچی ندارم که بگم. اصلا پستم نمی یاد. اینو هم فقط نوشتم که فوریه 2006 هم به آرشیوم اضافه بشه :) ه

This page is powered by Blogger. Isn't yours?