Wednesday, September 26, 2007

 

بازی

این روزها بازار بازیهای وبلاگی بدجوری داغه...حسین منو به بازی "بهترین پست" دعوت کرده و مسافر هم یک عالمه سئوالهای شخصی پرسیده...ه
بهترین پست من "توی اين کوچه به دنيا اومديم" هست که خیلی هم دوستش دارم. شاید چون درست همون موقعی که اون حس رو داشتم نوشتمش. یعنی درست توی ماشین و پشت در اون خونه.ه
و اما سئوالها:ه
معرفی: 28 سالمه، متولد تهران، نزدیک به سه ساله که ازدواج کردم، بچه مچه هم که فعلا بی خیال و توی یک سازمان دولتی کار می کنم. تا خرداد بعد از ظهرها هم توی یک شرکت خصوصی کار میکردم اما از موقعی که استخدام رسمی شدم از شرکت استعفا دادم.ه
فصل و ماه و روز مورد علاقه: فصل که زمستون، ماه هم دی و بهمن، روز هم که معلومه هشتم اسفند.ه
رنگ : چند وقته بد جوری از نارنجی خوشم اومده. البته قرمز که همیشه سروره.
ه
غذا:یه زمانی سبزی پلو با ماهی خیلی دوست داشتم اما وقتی هر جا رفتم جهت خوش آمدم هی ماهی گذاشتن جلوم دیگه ازش حالم بد میشه ولی اصولا هرچی گوشت غذا کمتر باشه بیشتر دوست دارم. از کله پاچه و سیرابی و دل و جیگر هم حالم بد میشه حتی وقتی ببینم یه نفر دیگه داره می خوره.ه
موسیقی: با مسافر شادمهر خیلی حال کردم. اون اول که اومده بود یک ماه بی وقفه گوش دادم حتی تو دستشویی ولی از بقیه آهنگهاش دیگه خوشم نمیاد. کنسرت محمد علیزاده رفتم و بدجوری عاشقش شدم خواننده خداحافظ همین الان تیتراژ کوله پشتی. با شهره هم هر جوری باشه حال می کنم. ابی هم که جای خود داره. از راستین هم با اینکه جدیده ولی خیلی خوشم میاد.ه
بدترین ضد حال:یه بار وقتی خیلی کوچیک بودم سوار دوچرخه پسرداییم شدم و تو کوچه شون بازی میکردم...هر کاری میکرد از دوچرخه پیاده نمیشدم. یه آقایی کنار کوچه داشت به چرخ ماشینش ور میرفت. وقتی داشتم از کنارش رد میشدم یهو افتادم روش. اون بیچاره هم که هواسش به کارش بود ترسید و شیش متر از جاش پرید. الان که یادم میفته خنده ام میگیره اما تو اون سن و سال یادمه که خیلی طول کشید تا از یادم بره و کلی گریه کردم.ه
بزرگترین قولی که دادی: هنوز هیچ قول بزرگی به کسی ندادم.ه
ناشیانه ترین کار: کاری که با اینکه می دونم بد ِ و عذاب وجدانش ولم نمی کنه بازم انجامش میدم.ه
بدترین خاطره:روزی که دست تو دست هم، خندان از خیابون رد شدین اونم درست جلوی چشم من. هر کاری کردم نتونستم صورت اون دختر رو ببینم. درست 19 سالم بود. این اتفاق دو دفعه دیگه هم افتاد اما نمی دونم چرا هر دوبار باز هم نتونستم صورتش رو ببینم. خیلی دلم می خواست ببینم چه شکلیه که زن تو شده. بعدها فهمیدم که اسمش هدیه است.ه
بهترین خاطره: یه گردش یک روزه با یک عالمه پسر و دخترهای باحال تو غار یخ مراد نزدیکی نساء جاده چالوس. البته تعداد پسرها از دخترها خیلی بیشتر بود ما هم که تازه وارد و مجرد...خیلی حال داد.ه
کسی که بخوای ملاقاتش کنی: همونی که بهترین پستم رو براش نوشتم.ه
واسه کی دعا می کنی: همیشه برای سلامتی پدر و مادرم دعا می کنم. فقط همین. خیلی وقته که از خدا هیچی نمی خوام و بابت همین هم شکر می کنم.ه
به کی نفرین می کنی: از این کارها خوشم نمیاد...خدا ننشسته اونجا ببینه من برای بقیه بنده هاش چی می خوام همونو انجام بده.ه
وضعیت در ۱۰ سال آینده: دوتا بچه با یک خونه تقریبا صد و پنجاه متری تو یه محله خوب .
ه
حرف دل:-----------ه
.
منم روزانه های مریم ، موج، دنیای رنگارنگ، پندارهای آرایه و نگار رو به هر دوبازی دعوت می کنم.ه

Sunday, September 09, 2007

 

;)

اونقدر ذوق كردم كه اين بلاگرولينگ دوباره راه افتاد...ه
يه وقت فكر نكنيد كه خداي نكرده سر كاريه ها...فقط مي خواستم يه جمله بنويسم تا بعد از مدتها يه پينگي كرده باشم ...همين
اشكالي كه نداره؟

Wednesday, September 05, 2007

 

S.. h.. u.. t.. t.. e.. r


يكي نيست به من بگه آخه مگه مجبوري فيلم ترسناك ببيني كه شب تا صبح خوابت نبره؟ تو عمرم از اين فيلمها زياد ديدم، وحشتو هيجانش فقط موقع ديدن فيلم بود و بعدش كاملا يادم ميرفت اما باورم نمي شد اين فيلم تايلندي اينقدر روم تاثير بذاره...هفته پيش منزل يكي از دوستان مهمان بودم. صاحبخونه پيشنهاد داد كه اگه نمي ترسم يه فيلم داره به اسم ش.ات.ِركه خيلي هم ترسناكه، بذاره تا با هم ببينيم. گفتم: هه ...منو ترس؟...نه بابا ترس كجا بود؟ بذار ببينيم حوصلمون سر رفته...ولي از خدا كه پنهون نيست از شما چه پنهون...چشمتون روز بد نبينه...صد بار بيشتر از جام پريدم...اصلا مدل فيلمش اينجوريه كه هي مي پري...آخرهاي فيلم حس ميكردم كه ديگه اعصابم كشش ديدن بقيه اش رو نداره...خلاصه فيلم رو ديديمو و آخر شب هم خداحافظي كرديمو رفتيم خونه...اما مگه توهمش دست بردار بود؟ يه قسمتي از فيلم بود كه مَرده خوابيده بود و يه روح پتو رو از روش ميكشيد كنار...منم همش حس ميكردم پتو از روم كشيده ميشه كنار...به هر حال چند روزي طول كشيد تا كم كم يادم رفت و فراموشش كردم...پريشب تنهايي فيلم 1408 رو ديدم اما اون اصلا روم تاثير نداشت(اعتراف مي كنم كه صداش رو قطع كردم. براي فهميدنش خوندن زيرنويسش كافي بود مگه نه؟)...ديشب هم خونه دايي بابك مهمون بودم...پسر دايي بابك هم فيلم به دست از در اومد تو و چراغها رو خاموش كرد و صداي تلويزيون رو هم بلند كرد...تا شروع شد گفتم واي... بازم ش.ات.ر؟...با اينكه قبلا فيلم رو ديده بودم بازم ُمردم از ترس...آخر شب هم كه بايد تنهايي ميومدم خونه فكر ميكردم يكي عقب ماشينه و همش منتظر بودم يهو از آينه عقب يا پنجره كناري ببينمش...جرات نداشتم عقب رو نگاه كنم...حالا شب تا صبح چي كشيدم بماند...تازه توهم ديدن دفعه قبلش تموم شده بود كه دوباره همه چي يادم اومد....خلا صه اگه مي خواهيد ببينيد چقدر اعصابتون قويه اين فيلم روحتما ببينيد............نه! نبينيد...برفرض هم كه فهميديد كه چي؟...واي!!!!ه

Sunday, September 02, 2007

 

رای

ترو خدا یه سر به اینجا بزنید و نذارید این دختره اوشکول ِ زشت ِ...استغفرالله ...اول بشه...آِی حرص خوردم...آی حرص خوردم...آخه جایی که گوگوش و شهره هستن...برای چی لیلا فروهر باید اول بشه؟...هان؟....به هرکی خواستید رای بدید فقط یه کاری کنید از اون اول بیاد پایین...مسافر عزیز اعتراف می کنم که بهت خیانت کردم...از وبلاگ تو رفتم اینجا اما به ابی رای دادم...ببخشید آخه هر کاری کردم نتونستم بین سیاوش و ابی، سیاوش رو انتخاب کنم...آخه حیف بود...ابی کجا و ...اصلا این رو هم درک نمی کنم ...آخه چطور ممکنه ابی سوم باشه؟
.
پ.ن: پست قبلی با یه کم تغییر گفته های یک دوست خیلی قدیمیم بود که بعد از مدتها باهام تماس گرفت و همین مشکل رو مطرح کرد...بدجوری بهم ریخته بود...اما من هیچ جوابی نداشتم که بهش بدم...برای همین گفته هاشو اینجا نوشتم تا ببینم نظر شما چیه؟
.
پ.ن: آقا امیر اینقدر حرص نخور. بالاخره یک روز هم استقلال میبره و دل شما شاد میشه...انشاءالله...ه
.
پ.ن: میشه یکی منو پینگ کنه؟

This page is powered by Blogger. Isn't yours?