Wednesday, November 30, 2005

 

خدا رو شکر که بالاخره دیروزپرسپولیس برد و حالا ما می تونیم یه خرده سرمونو بالا بگیریم. (چند وقت بود صداشو در نمیاوردیم که پرسپولیسی هستیم) در ضمن از همینجا به همه استقلالی های عزیز اعلام می کنم که مواظب خودشون باشن

Tuesday, November 29, 2005

 

آخرین فیلمی که دیدم اسمش "'گناه کبیره" بود.(هرکاری کردم اسم لاتینشو بنویسم نتونستم چون نوشته هام چپ و چوله می شد) دوستم چند وقت پیش این فیلم رو گرفت و اونقدر ازش تعریف کرد که یه دفعه این فیلم مد شد و هرکسی رو که می دیدی یا این فیلم رو دیده بود یا منتظر بود که نوبتش بشه و فیلم رو ببینه
.چقدر دلم یه فیلم خوب می خواد. از اون فیلمهای پرهیجان که میخکوب بشینم پاش و یکی، دو ساعتی تکون نخورم

نمیدونم به شما خوش گذشت یا نه ولی این تعطیلی وسط هفته به من که خیلی حال داد
از یکشنبه بعد از ظهر رفتم کرج و امروز برگشتم. صبح هم طی یک سری عملیات گانگستری از دست پلیسهای توی طرح ترافیک فرار کردم و بالاخره خودم رو ساعت ده رسونم اداره. دیشب هم با کسایی که مهمونشون بودیم رفتیم جاده چالوس، باغ لاله به صرف چای و قلیان. جاتون خالی بود. خیلی خوش گذشت
حالاهم بعد از دو روز ورجه وورجه کردن باز هم برگشتم سر کارم. تازه برای اینکه تاخیرم رو جبران کنم مجبورم بیشتر اداره بمونم
کسی می دونه من از کجا می تونم طرح ترافیک بدزدم؟

Sunday, November 27, 2005

 

*

شما می دونید چرا بعضی ها دوتا دوتا پله های ترقی رو میرن بالا و من هنوز سرجام دارم درجا می زنم؟ همه به یه جایی رسیدن و من همونی که بودم هستم؟
مثلا همین خانم "م". با همدیگه از یک دانشگاه فارغ التحصیل شدیم و همزمان در یه جا مشغول به کار شدیم. حالا اگه یه سر به محل کار من بزنید فرق من با ایشون رو کاملا حس می کنید. ایشون مسئول یه قسمتی هستن و کلی کارمند زیر دستشون ِ و من همونی که بودم هستم. طبق آخرین اخبار هم شنیدم که اطاقشون رو از اطاق کارمنداشون جدا کردن. اینجور که پیش می ره درآینده باید درخواستهامو به ایشون بدم تا امضا کنن. آخه چه جوری اینجوری شده؟


Tuesday, November 22, 2005

 

*
.نمی دونم چرا هرچقدر سعی می کنیم که به هم نزدیکتر بشیم، از هم دورتر می شیم
بعد از چند ماه دوری قرار گذاشتیم دور هم جمع بشیم و همدیگه رو ببینیم ولی جز ناراحت کردن صاحبخونه کار دیگه ای از دستمون برنیومد که انجام بدیم
*
امروز می خوام برم شرکت قبلی که کار می کردم. نمی دونم باز چی کار کردن که تمام کامپیوترهاشون به هم ریخته وشبکشون مختل شده. چند بار باهام تماس گرفتن که از زیرش در رفتم ولی این دفعه دیگه گیرم انداختن
فکر می کنید وقتی حسابدار خودش خودشو مسئول شبکه می کنه شبکه به چه روزی میفته؟
*
*
.باز این دختره اومد ردشد. وقتی راه می ره انگار داره رو اعصاب من بندری می رقصه

Sunday, November 20, 2005

 

معني عشق

عشق یعنی لطیف یعنی ابر
عشق یعنی سکوت یعنی صبر
عشق یعنی حیات یعنی نور
عشق یعنی شفای دیده کور
عشق یعنی جوانه یعنی خاک
عشق یعنی زلال یعنی پاک
عشق یعنی پیام خاک به برگ
عشق یعنی حیات بعد از مرگ
عشق یعنی چراغ سبز عبور
عشق یعنی نگاه غنچه به نور
عشق یعنی نهایت یک موج
عشق یعنی گذر به نقطه اوج
عشق یعنی نوای ناله نی
عشق یعنی شبان و هی هی وی
عشق یعنی تلاقی دو نگاه
عشق یعنی غزل ولی کوتاه

Monday, November 14, 2005

 

*
!خدایا
.به من توانایی بده تا چیزهایی رو که نمی تونم تغییر بدم رو بپذیرم

Sunday, November 13, 2005

 

:((

چقدر روزها خسته کننده شده
هرروز مثل ديروز
نه حادثه ای! نه اتفاق تازه ای! از این همه يک نواختی خسته شدم
چقدر منتظر بمونم تا يه چيزی پيش بياد و يه تغييری ايجاد کنه؟

ديروز صبح که اومدم اداره ناهارمو جا گذاشتم. موقع رفتن هم وقتی از آسانسور پياده شدم و سردی هوا رو حس کردم يادم افتاد که کاپشنم رو نپوشيدم ديگه وقت برگشتن نداشتم چون از سرويس جا ميموندم. امروز هم گوشيمو خونه جا گذاشتم


حالا تو بگو ماهور چی باعث می شه آدم اينقدر فراموشکار بشه؟

...بازم کوه ناپدید شده
.اونقدر تو دود و گرد وغبار محو شده که انگار هيچوقت وجود نداشته
واقعا ما داریم کجا زندگی می کنيم؟

Thursday, November 03, 2005

 

عيد شما مبارک

امروز 12 آبان ِ و فردا هم عيد فطر. اولين بارون پاييزي صبح امروزتمام خيابونها و درختارو شست. حالا از پشت پنجره كوه ها روهم مي تونم ببينم. نوكه كوه رو مه گرفته. خيلي كم پيش مياد كه بتونم كوه رو ببينم. الانم مي دونم كه تا 1 ساعت ديگه دوباره دود همه جا رو مي گيره و كوهها رو مي پوشونه. نمي دوني ديدن منظره پارك از اينجا چه كيفي داره
پاييز كه مياد يه جور ديگه ميشم. هربار كه بارون مياد با خودش يه چيزي رو مياره. نمي تونم بگم چيه ولي مي دونم برعكس اونچيزي كه بقيه مي گن اصلا غمگينم نمي كنه. وقتي بارون مياد دلم نميگيره. دلم نمي خواد دنبال سرپناه بگردم. دلم مي خواد اينجا نباشم. برم يه جاي ديگه. يه جايي غير از اينجا توي اين ساختمون پشت اين كامپيوتر. يه جايي كه برگهاي زرد درختا رو زير پام له مي كردم. سردم مي شد و مجبور مي شدم ورجه وورجه كنم. ها كنم و دستام رو به هم بمالم. مسخره است نه؟
...هر وقت كه بارون مياد من كوچيك مي شم

Wednesday, November 02, 2005

 

.

آخيش

..خسته شدم
از صبح تا حالا دارم اين صفحه رو تغيير ميدم
...اي بدك نشد

This page is powered by Blogger. Isn't yours?