Monday, October 23, 2006

 

به تو

یه سر به وبلاگم می زنم. دوتا نظر جدیدی که حسین و نگار برام نوشتم رو می خونم. میرم سراغ وبلاگ دوستام و این تاثیر مطلب جدید آرایه است که باعث میشه تا دیر وقت بیدار بمونم و این پست رو بنویسم...ه
.
خیلی وقتها، خیلی جاها یه حسی به سراغم میومد که نمی دونستم چیه. اما امشب فهمیدم. می خوام پستت رو کامل کنم. اما نه! تو به اندازه کافی کامل می نویسی. می خوام احساس خودم رو بهش اضافه کنم. منم مثل تو یه موقع هایی دلم می خواد مجرد باشم و یه موقعی متاهل. بذار بگم کیا!...وقتی می بینم دوستای مجردم دسته جمعی میرن شمال دلم می خواد مجرد باشم اما وقتی با خانواده میرم مسافرت، متاهل... روز عید وقتی همه خونه پدر و مادرم جمعا دلم می خواد متاهل باشم اما وقتی که عصر میشه و تازه بساط تخته و قلیون براست و اونوقت من باید از بقیه خداحافظی کنم تا بریم خونه پدر و مادر بابک، مجرد... وقتی توی مهمونی، پسرایی که قبلا کلی با هم شوخی میکردیم و می خندیدیم حالا باهام رسمی حرف می زنن از متاهل بودنم حالم بد میشه اما وقتی اون آدمهای مزاحم که با وجود زن و بچه داشتن بهم حرفهای بی ربط می زنن خدا رو شکر می کنم که متاهلم... وقتی آهنگهای قدیمی رو که باهاشون کلی خاطره دارم گوش میدم دلم می خواد مجرد باشم... وقتی از اون کوچه قدیمی رد میشم و به پنجره اتاقی که زمان مجردی مال من بوده و حالا یه نفر دیگه توش ساکنه، همون پنجره ای که کلی از پشتش شیطونی کردم دلم می خواد مجرد باشم و بازم شیطونی کنم... وقتی یه روز برفی با دوستام و شوهراشون میریم برف بازی می خوام متاهل باشم اما وقتی یاد روزی که داشتیم برف بازی می کردیم و اون اپل مشکی اومد رد شد دلم می خواد مجرد باشم...وقتی شبها خستم و دلم می خواد زود بخوابم ولی بابک نمی ذاره از متاهل بودن بدم میاد اما وقتی یه شب بابک نیست و من باید تنها بخوابم از مجردی... اگه بخوام همشو بگم باید تا صبح بنویسم...
خجالت بکشم؟ نه.نميکشم
.
تمام چیزهایی که گفتم به این معنی نیست که من بابک رو برای مواقعی که لازم دارم می خوام. من بابک رو برای همیشه می خوام. نمی دوتم تصور کنم که یه روز کنارم نباشه. نمی تونم بدون اون بمونم. تمام لحظه لحظه زندگیم رو با اون و برای اون برنامه ریزی می کنم و همونطور که من به شوخی و تو جدی گفتی "باید" ها رو به خاطر اون باید انجام بدم...می بینی؟ منم مثل تو نمی دونم چی می خوام و حالا این منم که به تو می گم حرفهايت به دل خيلي از زنهاي بلاگستان نشست. اينها ميتواند حرفهاي دل من باشد....چون همه ما هر که باشيم و در هر شرايطي که زندگي کنيم؛يک فصل مشترک داريم:"زن هستيم".با همه احساسات زنانه.با همه محدوديتهاي زنانه.ه

Thursday, October 12, 2006

 

باید

من و بابک تازگی ها اصلا با هم تفاهم نداریم. یعنی بابک دیگه مثل گذشته منو درک نمی کنه. البته زیاد چیزی نمی گه اما من تو نگاهش ناراحتی رو می خونم. خب چی کار کنم با این همه کار و گرفتاری دیگه وقتی برای خونه داری وسم نمی مونه. کار بیرون از خونه بیشتر انرژیم رو میگیره. تازه وقتی میرسم خونه اونقدر کار سرم ریخته که نمی دونم کدوم رو اول انجام بدم. به وبلاگم باید سر بزنم. باید نظرات رو بخونم و باید به وبلاگ دوستام سر بزنم. یک وبلاگ جدید پیدا کردم که خیلی جالبه. نویسنده اش تمام داستان زنگیش رو تو این وبلاگ نوشته که من از اول آرشیوش شروع کردم و تا آخرش باید بخونم. یک کتاب رمان گرفتم که اون رو هم باید بخونم. دو تا سی دی جدید بازی گرفتم که اون ها رو هم باید بازی کنم. سریالهای بعد از افطار رو هم باید ببینم و تازه باید یک شب درمیون یک وقتی برای دیدن درگیری های ابی و امیرقاسمی هم بذارم. حالا خودتون قضاوت کنید من با این همه گرفتاری چه جوری می تونم به کارهای خونه برسم؟؟؟؟؟؟

Friday, October 06, 2006

 

فضولو بردن جهنم

معمولا سعی می کنم از کسی چیزی نپرسم. نه اینکه فضول نباشم ها! نه. بعضی وقتها هم از فضولی خفه می شم اما از اینکه چیزی بپرسم و طرف بهم جواب سر بالا بده یا بهم بفهمونه که نمی خواد جوابم رو بده ناراحت می شم. یعنی حس می کنم اگه این اتفاق بیفته خیلی بهم بر می خوره. اما خداییش بعضی ها عجب رویی دارن! ه
.
دیشب توی یک مهمونی بعد از هفت، هشت ماه یکی از آشناها رو دیدم. یه دختر چهل و چهار پنج ساله که آخرین خواستگارش رو به خاطر اینکه توتصادف یه بلایی سرش اومده بود و بچه دار نمی شد رد کرد. تا یه لحظه تنها شدم اومد رو صندلی کنارم نشست…: می گم الان کجا کار می کنی؟ اونوقت ماهی چقدر می گیری؟ شرکت هم می ری؟ اونجا چقدر می گیری؟ سختت نیست؟ شنیدم خونه خریدین؟ چند؟ چند متره؟ کجا هست؟ طبقه چندمه؟ وام داشت؟ اومدی طبقه بالای خونه بابات اینا؟ برای چی؟ بچه دار نشدی؟ چرا؟ راستی دادشت زن گرفت؟ میگم دختر آقای …خیلی دختر خوبیه. به مامانت بگو بگیرینش برای داداشت. بچه هم تا خونه بابات اینا هستی بیار. راحتتری…شوهرت آدم خوبیه؟ اذیتت نمی کنه؟ مادرشوهرت چی؟ خواهراش؟ کفشتو از کجا خریدی؟ چند؟ کجاییه؟ …عین وروره کنارم حرف میزد. تازه نصف بیشتر سئوالاتش رو یا سر بالا جواب می دادم یا حرف تو حرف میاوردمو میپیچوندم اما ول کن نبود. با هر بد بختی بود به هوای تلفن حرف زدن رفتم تو اتاق...ه
.
بعد از دو سه دقیقه اومدم بیرون که دیدم نشسته کنار دختر صاحبخونه که داره از شوهرش جدا میشه…حالا مهرت چقدر هست؟ ازش میگیری؟ خانواده اش چی می گن؟ خانواده تو چی می گن؟ نمی خوای آشتی کنی؟ جهیزیه ات رو چی کار می کنی؟ اونوقت ماشین به نام توئه یا اون؟ بهت زنگ نزده؟ اصلا نیومده دنبالت….ه

Tuesday, October 03, 2006

 

مخفیگاه

فقط 45 دقیقه وقت دارم تا این پست رو بنویسم و پابلییش کنم. بابک داره فوتبال میبینه. نیمه دوم همین الان شروع شد. می دونم به محض اینکه بازی تموم بشه میاد اینجا. منو بابک تو فوتبال اصلا با هم تفاهم نداریم. دیشب من کری می خوندمو امشب اون...ه

این روزها در به در دنبال یه فرصت برای نوشتن می گردم. اصلا نمی فهمم وقتم چه جوری میگذره. اون قدر دور و بر خودم رو شلوغ کردم که نمی فهمم کی شب میشه. بیشتر این شلوغی به خاطر کارمه . از صبح تا ساعت دو و نیم، سه اداره ام و بعد هم می رم شرکت. دور و بر ساعت هشت میرسم خونه. تا قبل از اینکه برسم خونه اصلا احساس خستگی نمی کنم اما تا پامو می ذارم تو خونه و لباسهامو عوض می کنم انگار یه دفعه انرژیم تخلیه میشه. اصلا از این وضع ناراحت نیستم. این زندگی انتخاب خودمه. این جور زندگی کردن رو دوست دارم...ه
.
خوب استقلال گل اول رو خورد... رفتم یه کم بابک رو حرص دادمو اومدم...ه
.
دیشب بازم رفتم اونجا. همون جای همیشگی. همون جایی که هیچکس به غیر از خودم ازش خبر نداره. همون جایی که وقتی بامو توش میذارم یه حس خوب تمام وجودم رو پر میکنه. یه چرخی زدمو برگشتم خونه. بیشتر شبها قبل از اومدن به خونه همین کار رو می کنم. نمی دونم چند سالم بود که اونجا رو کشف کردم. از موقعی که یادم میاد راهش رو بلد بودم. یه چیز دیگه که باعث میشه بیشتر دلم بخواد برم اونجا همین یواشکی رفتنه. هیچکس نمی دونه اون ساعت من کجام. همیشه کار یواشکی کردن رو دوست داشتم و از انجام دادنش لذت می بردم...ه
.
نمی دونم چقدر به تموم شدن فوتبال مونده. زودتر پابلیش می کنم تا بابک نیومده.ه
.
وای...استقلال گل زد...
ه

This page is powered by Blogger. Isn't yours?