Saturday, June 21, 2008

 

افراد پررو دور و برمون زیادن. آدمهایی که هرکاری بخوان می کنن و هر حرفی بخوان می زنن بعد هم به روی مبارکشون نمیارن که چی کار کردن و چی گفتن. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده ...همونطور مثل گذشته باهات حرف می زنن و به رفتار به ظاهر دوستانه شون ادامه میدن...ه

اون روز خیلی حرص خوردم. نه به خاطر اینکه از کارم انتقاد کرده بود، نه به خاطر اینکه نتیجه چند ماه زحمتم رو با ایرادهای غیر کارشناسیش به باد داده بود، نه به خاطر اینکه جلوی تمام همکارها با لحن تند صحبت کرده بود و نه تنها این کار بلکه کل مسئولیت و پستی که بهم سپرده شده بود رو از نظر خودش زیر سئوال برده بود...از رفتار خودم حرص می خوردم....از خودم ناراحت بودم...از اینکه در جواب حرفهای تند و رگباریش خیلی آروم جواب داده بودم...از اینکه نتونسته بودم مثل خودش باشم و به جای دونه دونه جواب حرفهاشو دادن و از اطلاعات و پاسخ های علمی استفاده کردن، دو سه تا جواب قاطع دندون شکن بهش ندادم که روش کم بشه...از اینکه فقط من بودم که ملاحظه جمع رو میکردم و سعی میکردم حرفهامون در حضور بقیه به جر و بحث و من بگم، اون بگه نکشه ولی اون عین خیالش نبود...از اینکه وقتی تندی حرفهاش به اوج رسید این من بودم که با گفتن " دیگه بیشتر از این لزومی نمی بینم برای شما توضیح بدم" بحث رو تموم کردم...هر چند که ظاهرا رفتارش نتیجه عکس داده بود...طوری که تمام کسانی که تو اون جمع بودن چه همون موقع و چه بعدش سعی داشتن یه جوری جبران کنن و اعتقاد داشتن جواب حرفهاش رو خیلی خوب با خونسردی داده بودم و حرفش روبه موقع قطع کرده بودم...ه

تا چند روز بعد به اتفاق اون روز فکر می کردم و از رفتار خودم عصبانی بودم...تا حد جنون...دلم می خواست لهش کنم...اصلا نمی تونستم بهش فکر نکنم...اوج ناراحتیم موقعی بود که اتفاقی رزومه اش افتاد زیر دستم و دیدم که یه پسر بچه که 6 سال از خودم کوچیکتره و هنوز مدرک مدیریت بازرگانیش رو ارائه نداده اونجوری با اعتماد به نفس حتی شده غلط از منی که پنج، شش سال پیش درسم رو تموم کردم و از همون موقع دارم تو رشته خودم کار می کنم جلوی جمع ایراد میگیره...البته در این که از قبل با کسی مشورت کرده بود و تمام حرفهاشو از روی اون پنج، شش صفحه نوشته ای که از قبل تهیه کرده بود، میزد شکی نبود...ه

تلفن دومین زنگش رو نزده بود که گوشی رو برداشتم..."سلام خانم مهندس، حالتون خوبه، ببخشید که مزاحمتون شدم..." ه
یاد پاچه خواریش افتادم که همیشه از جمله معدود کسانی بود که حتما سعی می کرد بهم بگه مهندس...هر چند که اینجا آوردن عنوان قبل از اسم به غیر از برای دکترا علاوه بر اینکه رسم نیست، به مذاق کسی هم خوش نمیاد... و یا تعریفهایی که هر وقت منو میدید از کارم میکرد و سعی میکرد صمیمیت رو تو رفتارش نشون بده...ه

انگار نه انگار که صبحش خودم رو زده بودم به ندیدن و از کنارش رد شده بودم و سلام زیر لبش رو جواب نداده بودم...انگار نه انگار تا چند روز بعد از اون اتفاق، دو سه نفری که جراتش رو داشتن و مثل بقیه خودشون رو کنار نکشیدن، به خاطر رفتار بدش بهش توپیده بودن طوری که خودش هم خیلی اینور و اونور آفتابی نمی شد...نه...هیچی براش مهم نبود...و من باز هم از خودم عصبانی بودم...و باز هم حرص می خوردم...باز هم خیلی عادی باهاش حرف زده بودم و به روی خودم نیاورده بودم...بگذریم که هنوز هم وقتی میبینمش مسیرم رو کج می کنم و خودم رو می زنم به ندیدن...ه

پ.ن : منتظر یه فرصتم...یه فرصت برای تلافی...کی بشه و کجا که توی یه جلسه حالش رو بگیرم...فعلا که هم من اینجام هم اون

پ.ن: جناب حاج باران عزیز نمی دونم چرا و به چه علت اما من و کل فامیل و آشنا دیشب تا صبح مهمان شما و الهام خانم بودیم...حتی از اینکه یکی از دوستانتون با خانمش سر زده اومده بود و باعث شده بود معذب باشیم کلی معذرت خواهی کردی...حتی خاله بابام هم اومده بود...فکر کن!...به هر حال دستتون درد نکنه...خیلی زحمت دادیم...ممنون از پذیرایی خوبتون...خیلی بهمون خوش گذشت



This page is powered by Blogger. Isn't yours?