کاشکی میشد مثل قدیم
با همدیگه بریم سفر
دلم گرفته خسته ام
از این روزای پشت سر
کاشکی میشد بازم بیای
دست تورو من بگیرم
کاشکی میشد یه روزی من
تو آغوش تو بمیرم
یه عمره این فاصله ها
منتظر عبور ماس
نمیدونی بی تو لبم
چه ساکت و چه بی صداس
کاشکی میشد مثل قدیم
بازم با هم بریم سفر
کاشکی می شد یه روز بیای
کاشکی ازت بود یه خبر...ه
.
.
پ.ن: می دونید بدترین چیز چیه؟ این که با سه چهارتا مدیر تو آسانسور باشی و مجبور باشی تا طبقه دهم بری. اونوقت همه شق و رق و ساکت وایساده باشن (جو سنگین...فکر کن) یهو از طبقه دوم به بعد شکمت هی قار و قور کنه...ه
پ.ن: می دونید بدتر از اون چیه؟ این که دکمه های آسانسور رو از بیرون زده باشن و آسانسور تو تمام ده طبقه استوپ کنه...ه
نوشته باران @ 08:58
********************************************************************************************