Monday, November 24, 2008

 

نه اینکه نخوام بنویسم ها...نه، ولی اونقدر گرفتارم که نمی فهمم کی شب میشه. آخه تا چند روز دیگه میرم مرخصی و باید کارهای ناتمومم رو تموم کنمو بقیه اش رو هم به همکارام بسپرم. باید همه چیز رو آموزش بدم و جای هرچیزی رو بگم کجاست تا بعدا دنبال فایلها و اطلاعات نگردن. کارهای خونه و این فسقلی هم که تمومی نداره. تازگیها هم نمی دونم چرا شبها خوابم نمیبره. نه اینکه فسقلی نذاره ها، مثل خواب زده ها خوابم نمیبره. این الناز هم اونقدر خوابهای بی ناموسی دید و اومد تعریف کرد که بالاخره ما رو هم از راه بدر کرد و دیشب از اون خوابها دیدیم. سر فرصت با یه پست درست و حسابی برمی گردم.

ه

Comments: Post a Comment



This page is powered by Blogger. Isn't yours?