Monday, August 18, 2008

 

من همین جام...خوبم. جایی هم نرفتم...وبلاگ جدید هم نزدم (;...اونقدر گرفتارم که از پس همین یکیش هم برنمیام...این چند وقته کارم خیلی زیاد شده. بدجوری گرفتارم. تا چشم بهم میزنم شده چهار، پنج بعد از ظهر و باید برم خونه...دیگه اون موقع هم حس و حال پای کامپیوتر نشستن و مطلب نوشتن رو ندارم. اما تا وقت پیدا می کنم به شما سر میزنم...مطالب همتون رو خوندم. اوضاع و احوالم هم خوبه به غیر از این کمردرد که بدجوری زندگیم رو مختل کرده. دکتر میگه راهی هم نداره باید یه چند ماهی تحملش کنم. تازه چند روز دیگه هم عروسی دعوتم. نمی دونم با این کمردرد چه جوری برم تو کار بندری...عمرا بتونم یه گوشه بشینم و بقیه رو نگاه کنم...حالا یا جو گیر میشم و گرمای مهمونی باعث میشه به حرکات موزونم برسم یا قطع نخاع میشم و میفتم یه گوشه...ولی از ساکت یه گوشه نشستن خبری نیست...این همه سال راست راست راه میرفتیم این فک و فامیل ما یادشون نبود عروسی کنن...حالا با این وضیت من سه چهار تا از فامیلهای نزدیک یادشون افتاده عروسی کنن. بقیه شون عروسیشون بعد از ماه رمضونه...فکر کن! اون موقع دیگه چه شود...به هر حال من که از رو نمیرم...به همشون هم ثابت می کنم...ه

پ.ن: نی نی پسره... فکر کنم فقط آرایه درست حدس زد...خودش هم مجبوره یه فکری به حال عروس گلم بکنه...ه

پ.ن: وقتی بابای نی نی فهمید که بچه اش پسره از ته دل خندید...از اون خنده ها که تک تکه اجزای صورتش می خندیدن...رو نکرده بود که اینقدر پسر دوسته...هی به دکتری که سونو گرافی رو انجام می داد می گفت مطمئنید؟ دکتر هم می گفت با این عضو شریفی که دارید تو مونیتور می بینید مگه میشه مطمئن نباشم؟ گفتم آقای دکتر یه وقت ماه دیگه نیایم بگید اشتباه کردم اون انگشتش بوده؟

پ.ن: یه عکس سه بعدی از نی نی که سه ماه و نیم از عمرش میگذره دارم...اگه بتونم یه جوری اسکنش کنم که واضح باشه اینجا میذارمش

پ.ن: قصد ندارم هی بیام اینجا از نی نی بگم و بچه ام بچه ام کنم...اما نمی تونم مثل بعضی ها ییهو بیام بگم دختر دار شدم


Comments: Post a Comment



This page is powered by Blogger. Isn't yours?