Thursday, July 10, 2008

 

از همه جا

این هفته به اندازه تمام عمرم اشتباه کردم...هم تو کارم، هم تو زندگی شخصیم و هم در ارتباطم با دیگران...طوری که نمی دونم به کدومش فکر کنم و کدومش رو جبران کنم...هرچند که هر جوری هم جبرانشون کنم باز هم به تعدادشون لکه های تیره و بد روی مغزم باقی می مونه تا از یادآوریشون ناخودآگاه فکرم درگیر و مشغول بشه و خودم رو سرزنش کنم که چرا قبلش خوب فکر نکردم...بگذریم از بعضی اشتباه ها هم که کلا جبران ناپذیرن و هیچ راهی جز سعی در فراموش کردنشون وجود نداره...ه

*****************

به دختر بچه سه ساله و نیمه گفتم نقاشی بکش ببینم. چند دقیقه بعد اومد گفت کشیدم. دیدم روی کاغذش عکس سه نفر رو کشیده. یه زن، یه مرد و یه پسربچه...میگم خب بگو اینها کین؟ میگه این مامانمه...این بابامه...اینم عاشقیمه...ه

*****************

چند روزیه که موبایلم رو خاموش کردم و انداختمش تو کشوی اداره...نمی دونید چه آرامشی دارم...اینکه هرکی هروقت دلش بخواد بهت دسترسی نداره یه حس خیلی خوبیه که تو این چند روز تجربه کردم...احساس سبکی می کنم...حالا می بینم که این وسیله بیشتر از اونیکه راحتی برام داشته باشه، آرامش رو ازم گرفته...وقتی همیشه در دسترس باشی مجبوری که تحت هر شرایطی سرویس بدی...اگر هم که جواب ندی اوضاع بدتر میشه که آی من زنگ زدم جواب نداد. خب اگه اون لحظه کار داشت و نمی تونست جواب بده شماره منو که دید می تونست بعدا تماس بگیره...یا میگن... نیستین؟ ما می خواستیم بیایم خونتون...اونوقت مجبور میشی که تعارف کنی که خب بیاین من میام خونه و اونها هم بدون رودربایسی می گن باشه...اونوقت باید از مهمونی یا کارت بزنی و بری خونه مهمون داری کنی. اگر هم تعارف نکنی که باز هم اوضاع بدتر میشه...و هزارتا خواسته مشابه این...برای همین خودم رو راحت کردم...شما هم تجربه کنید...یه کیفی داره...ه

*****************

مهمون بی دعوت چند هفته ای هست که همه جا با منه...ه


Comments: Post a Comment



This page is powered by Blogger. Isn't yours?