Saturday, March 15, 2008

 

دوستام 2

اولین وبلاگی که خوندم دنیای رنگارنگ بود. حدود دوسال و نیم پیش...اون موقع یک اسم دیگه داشت...چقدر به حسش نزدیک بودم...با نوشته هاش میرفتم به گذشته خودم...تمام احساس گذشته ام یادم میومد...نوشته هایی که برای نویسنده اش هم یاد آور گذشته های دور بود...وقتی می خواستم اینجا رو درست کنم و شروع به نوشتن کنم نمی دونم چه جوری موج رو پیدا کردم...لحظه به لحظه راهنماییم کرد تا تونستم اینجا رو سر و سامون بدم...هنوز هم هر وقت به مشکلی برمی خورم قبل از همه میرم سراغ امیر آقا...که این روزها یه صمیمیت بیشتری هم باهاش پیدا کردم...بچه مخفی و خانواده ما نفرات بعد بودن که خیلی وقته دیگه نمی نویسن اما هنوز مینیمالهای قشنگ مخفیسوس و اون متن قشنگ "اینگونه آغاز شد" خانواده ما برام یه چیز دیگه است...برای همین هم اصلا دلم نمیومد که لینکشون رو حذف کنم....تو یکی دو پست قبل وقتی کامنت مستر موصی و بچه مخفی رو دیدم واقعا شاد شدم...چند وقت یک بار هم به امید دو خط نوشته باز هم بهشون سر میزنم.... انگار آقا مصطفی دست به کار شدن و یه مطلب یک خطی جدید تو وبلاگشون قراردادن و شب عیدی چراغ خونه رو روشن کردن...قره قروت رو با اینکه دیر به دیر می نویسه و به غیر از تو وبلاگش جای دیگه ازش اثری نمی بینم دوست دارم... و همچنان مشتری پر و پا قرصشم....لحظه های قشنگی که صادق بیان می کنه به معنی واقعی لحظه سازه...بگذریم که یه روز زود عصبانی شدم و ناراحتش کردم... و بین خودمون باشه...نوشته های مرموز و مایوسش همیشه حسم رو برانگیخته می کنه....رهتاب دوست عزیز و قدیمیه خودمه که حداقل از این طریق از حال و روزش خبردار میشم... بعدها باعث شد با مکاشفات فرشوشتر آشنا بشم...البته با وبلاگش وگرنه با نویسنده اش که خیلی وقته کم و بیش آشنام و یه دفعه هم یه نیمچه جر و بحثی با هم داشتیم...آبی مایل به بلو رو تو قرار وبلاگی که با دنیای رنگارنگ و چند نفر دیگه داشتیم دیدم...با همسرجان اومده بود...اما شروع خوندن وبلاگش کمی بعد از اون دیدار بود...همون طور که تو دنیای رنگارنگ تمام احساس گذشته ام رو پیدا می کردم (فعلم مربوط به گذشته است چون این روزها خیلی حال و هواش تغییر کرده) تو پندارهای آرایه تمام دنیای الانم رو پیدا می کنم...کسی که بی اغراق نوشته هاش و شخصیتش رو تحسین می کنم ...اونقدر در نوشته هاش غرق میشم که انگار خود خودم هستم که دارم می نویسم...با این تفاوت که من هیچوقت همچین قلم قشنگ و روونی نداشتم.... پوریا رو به خاطر نوشته های رک و بی ادبش دوست دارم...وجه تمایزش هم با بقیه دوستهای من در همینه...همیشه یکی دو کلمه بد تو نوشته هاش هست...خاطرات سپیده یا همون سپیده صبح رو از وبلاگ خاطرات مونا که خیلی وقته فیلتر شده پیدا کردم...یه نفر کامنت گذاشته بود و از شباهت نوشته هاشون گفته بود...اینکه مونا رو چه جوری پیدا کردم اصلا یادم نمیاد...مسافر آسمان رو هم از قدیم میشناسم. وقتی نوشته هاشو می خونم یاد هجده سالگی خودم میوفتم... فریدا دوست یه کم جدیدترمه که به نظرم نوشته هاش خیلی خاصن....البته تمام آرشیوش رو کامل خوندم....و روزی روزگازی باران...اونم دوست تقریبا جدیدمه....آرشیو اون رو هم کامل خوندم... سبک نوشتنش اونقدر جالبه که فکر می کنم نوشته هاش رو هرجای دیگه هم که ببینم می فهمم که مال حاجیه....مهتابی هم دیگه خیلی کم می نویسه...تقریبا داره میرسه به سالی یه بار...اولین بار اسم نویسنده اش نظرم رو جلب کرد...شاید چون به نظرم خیلی آشنا میامد...قصه های عامه پسند رو هم خیلی وقته می خونم....، همچنین نامه های قدیمی...از خود با خویش دوست خوب اونور آبیمه که با نوشته های قشنگ اجتماعی اش از اوضاع و احوال اونوریها و بعضی وقتها دلتنگیهاشون خبر میده...قصه های هزار و یک شب وبلاگ عسل خانمه که اون هم اونور آب تشریف داره و حسابی اهل کار و فعالیته ...اتفاقهایی که تو محل کارش میفته اونقدر جالبه که بعضی وقتها آدم از خنده منفجر میشه ... و روزانه های مریم که اون هم از دوستهای نسبتا جدیدمه که فکر می کنم از اولین مطلبی که تو وبلاگش گذاشته باهاش بودم ...من آزادم هم آخرین نفریه که به فهرست دوستام اضافه شده...امیدوارم کسی رو جاننداخته باشم... ه

.
اینها همه دوستهای خوب مجازیم هستن که با اینکه ندیدمشون اما دوستشون دارم و خبردار شدن از حال احوالشون برام مهمه...با اینها زندگی رو سر می کنم.... ساعتهای زیادی از عمرم با خوندن مطالبشون گذشته...بعضی وقتها تنهاییم رو پر کردن و خیلی وقتها با خوندن مطالبشون حال و هوام عوض شده...خلاصه که دوستامو دوست دارم...ه

.
پ.ن : آخر هفته مهمون جاده های سبز و هوای مه گرفته و دریای آروم و سرمای دلچسب شمال بودم اون هم با یه اکیپ با حال...جاتون خالی بود.ه
پ.ن: به علت کمبود وقت نتونستم اونجوری که می خوام این پست رو بنویسم و روش وقت بذارم...آخر سال ِ و سرم حسابی شلوغ...اما اگه می خواستم منتظر یه فرصت خوب بشم دیگه اینور سال امکان نوشتن همین هم نبود...
ه

ه


Comments: Post a Comment



This page is powered by Blogger. Isn't yours?