Thursday, August 02, 2007

 

كم حواس

خواهر بابك خونمون بود و شب كه رفت موبايلش رو جا گذاشت...آخرش شب بهش زنگ زدم و گفتم تو هميشه بايد هر جا مي ري يه چيزي جا بزاري...آخه چقدر كم حواسي...قرار شد فرداش بعد از اداره ببرم بهش بدم...صبح موبايلو تو كيفم گذاشتمو رفتم اداره...هميشه تو اداره موبايل خودم رو سايلنت مي كنمو ميذارم روي ميز...دوست ندارم سر و صداش مزاحم بقيه بشه...بگذريم از اينكه بيشتر آدمهايي كه تو اداره هستند اونقدر بي ملاحظه اند كه هر روز آهنگ يه خواننده رو براي زنگ موبايلشون انتخاب مي كنند و مخصوصا وقتي گوشيشون زنگ مي خوره معطل مي كنند تا جواب بدند...بعضي وقتها كه اداره شلوغ پلوغه كم مونده جميله بياد وسط برقصه...مثل هميشه كيفم رو يه كنار گذاشتمو موبايلو روي ميز و مشغول كار شدم...ديگه كاملا فراموش كرده بودم كه اين تلفن تو كيفه منه...اونقدر از ذهنم پاك شده بود كه نزديك ظهر رفتم به آقايي كه تو پارتيشن كناري ميشينه گفتم ببخشيد اگه ممكنه گوشيتون رو يا جواب بديد يا زنگش رو قطع كنيد چون از صبح تا حالا از صداي زنگش كلافه شدم...گفت اين كه صداي تلفن من نيست...اتفاقا منم مي خواستم بيام همينو به شما بگم چون اگه خوب دقت كنيد صدا داره از اتاق خودتون مياد...يه دفعه ياد گوشي افتادم...زبونم بند اومده بود...چيزي نگفتمو اومدم تو اتاق خودم...گوشي رو كه در آوردم بيست و يكي ميسد كال داشت. از خجالت تا آخر وقت وقتي مي خواستم از اتاق برم بيرون دور شمسي قمري ميزدم تااز جلوي اتاق همسايه رد نشم. ه
.

Comments: Post a Comment



This page is powered by Blogger. Isn't yours?