Monday, January 22, 2007

 

طرح

پشت ميز نشستم و با خيال راحت و سر فرصت دارم کارهامو انجام ميدم که تلفن زنگ ميزنه. منشي رييس ميگه يه جلسه است که چند دقيقه اي از تشکيلش گذشته و تازه يادشون افتاده که به من نگفتن. بايد زود برم بالا. ظاهرا تمام بچه هايي که کامپيوتر خوندن در اين جلسه حضور دارن. طبق معمول يه خودکار و چند ورق يادداشت برمي دارم و راه ميفتم به سمت اتاق جلسه. وارد اتاق ميشم. هفت هشت نفري دور ميز نشسته اند و آقاي مهندس ع -هيچوقت نفهميديم کي مهندس شد- داره صحبت ميکنه. زير لب يه سلام مي کنم و رو نزديک ترين صندلي درست کنار آقاي ع ميشينم. داره طرحي رو که از قبل آماده کرده ارائه مي کنه. تقريبا آخر صحبتهاشه. بالاخره حرفش تموم ميشه. در واقع آقاي رييس با زيرکي رشته صحبت رو دستش ميگيره و حرفش رو قطع ميکنه وگرنه تا صبح حرف ميزنه. حالا رييس رو به افرادي که در جلسه هستند ميکنه و دونه دونه از همه نظر ميخواد. نفر اول که دانشجوي دکترا هست و يک بار بنده حسابي از خجالتشون دراومدم شروع به صحبت ميکنه. چون تازه رسيده بودم هنوز نمي دونستم که جريان چيه براي همين مونده بودم که وقتي نوبتم شد چي بگم...طرح خوبيه. ما عادت کرديم گروه گروه و بدون هماهنگي کار کنيم و اينجوري متمرکز ميشيم و بهتر مي تونيم به اهدافمون برسيم. نفر بعد يه عضو جديده که من خيلي نميشناسمش...طرح خيلي خوبيه. فقط بايد از اول هدف خوب مشخص باشه...نفر بعد خانمي هستش که براي شنيدن صداش بايد از سمعک استفاده کني و از همکلاسي هاي دانشگاهم هم بوده...طرح خيلي خوبيه منم خيلي موافقم...نفر بعد که اصولا زياد حرف نمي زنه و همه چيز رو دريک جمله خلاصه ميکنه...طرح خوبيه...نفر بعد هم دوست صميمي همين شخص هست که نظر اون رو تاييد ميکنه. اما نکته مهم وقتيه که نوبت خانم مهندس م ميشه...من اول از آقاي دکتر...(رييس) تشکر ميکنم که اين وقت رو در اختيار من قرار دادند تا نظر خودم رو بگم. به نظر من ما بايد با دو ديد به اين طرح نگاه کنيم. يکي ديدگاه داخلي و ديگري ديدگاه خارجي. در هر دو ديدگاه بايد اول چالش ها رو در نظر بگيريم. بعد دنبال راهکارهايي براي از ميان برداشت مشکلات باشيم . اين طرح در درجه اول به يک مدير و بعد به يک مشاور نياز داره .داکيومنت هم در اين طرح خيلي مهمه و بهتره يک شخص هم اين مسئوليت رو به عهده بگيره - اين طورکه معلوم بود قبلا طرح مورد نظر رو مطالعه کرده بود. چون داشت از روي نوشته مي خوند.-...و بالاخره نوبت من شده بود که هنوز نفهميده بودم اصل طرح چي هست که راجع بهش نظر بدهم. براي همين هرچي که از نظرات بقيه فهميده بودم رو به هم وصل کردم و از خودم هم چند مثال بهش اضافه کردم. وسط صحبتهام نگاهم به آقاي ع افتاد که با اون خال گنده اي که رو دماغش داره زل زده بود بهم و نزديک بود خنده ام بگيره. خلاصه هرچي به فکرم رسيد گفتم تا کسي نفهمه من هيچي از موضوع نمي دونم. بعد منتظر عکس العمل رييس شدم تا ببينم خوب حرف زدم يا نه. اون هم انگار خسته شده بود بعد از چند دقيقه صحبت جلسه رو جمع و جور کرد. قرار شد تا هفته ديگه روي اين طرح پيشنهادي مطالعه کنيم و ايرادهاشو در بياريم. بالاخره بلند شديم و اول خانمها بعد هم آقايون از اتاق اومديم بيرون. يک لحظه آقاي رئيس رو تو راهرو ميبينم و ميگه: اين که نشد نظر همه گفتند خوبه خوبه. من منظورم از اين نظر خواهي اين بود که ايراد کار رو دربيارم باز خوبه شما اين چند تا نکته رو گفتيد....ه

Comments: Post a Comment



This page is powered by Blogger. Isn't yours?