Monday, January 01, 2007

 

استخدام

شرکتي که بعد از ظهرها ميرم هفته پيش يه آگهي داد تو روزنامه براي استخدام بازارياب... هر روزيه تعدادي تماس مي گرفتند. خانم منشي مشخصات کليشون رو يادداشت مي کرد. از روي همين مشخصات يک عده انتخاب مي شدند. باهاشون هماهنگ مي شد و براشون وقت مصاحبه تعيين مي شد. صبحها همکارم باهاشون مصاحبه مي کرد و بعداز ظهرها من. هر نيم ساعت يک نفر...منتظر نفر آخر بودم که در واشد و يک جونور اومد تو. يه پسر يا بهتر بگم يه دختر با موهاي بلند و ابروهاي نخ کوک...سللللام ( با عشوه بخونيد) اومدم اينجااااا استخدام شم...با شما بايد صحبت کنم خااااانم؟همينجور داشتم هاج و واج نگاش مي کردم که خودش صندلي رو کشيد عقب و نشست. يه شلوار جين پاره پوره تنش بود با يک بلوز قرمز خوش رنگ. موهاش رو ژل زده بود و تو صورتش ريخته بود. آرايش کامل...ريمل، مداد چشم، رژ گونه و رژ لب. فکر کنم سايه هم داشت. گفتم اسمتون: من اسد ِ * هستم ولي عسل هم صدام مي کنن. اگه همکار شديم بهتره شما هم بهم بگيد عسل اوووکي؟ گفتم بله!!!... تو زمينه بازاريابي سابقه کار داريد؟....ااااو بله من خودم مدتها تو کار فروش لوازم آرايش بودم. تمام مارکها رو ميشناسم...مي دونم که هر مارکي چه چيزش بهتره...قيمت همه چي رو هم خوب مي دونم...الانم اگه براي خودتون لازم داشته باشيد مي تونم بهترينشو براتون تهيه کنم اونم با قيمت بسياااار مناسب...(يه چشمک هم زد)...چند سالتونه؟...آخيييي چند روز ديگه ميرم تو بيست و شش سال...موقع حرف زدن دستش رو تکون مي داد و صداي النگ دولنگهايي که به خودش آويزون کرده بود همه جا مي پيچيد...سعي کردم زود جمع و جورش کنم و بفرستمش بره ولي طوري نشسته بود و حرف ميزد انگار خيال رفتن نداشت...خب آقاي ِ * ما باشما تماس ميگيريم...يعني منو استخدام کرديد؟...هنوز چيزي معلوم نيست بايد شرايط شما بررسي بشه...واااا؟ شرايط من که خيلي خوبه براي چي ديگه بررسي بشه؟؟؟...نخير ول کن نبود... حالا نمي دونستم چي بهش بگم...ببينيد ما از بين همه کساني که بهمون مراجعه مي کنن بهترين ها رو از نظر خودمون انتخاب مي کنيم...خب منم جزء بهترين هام ديگه...کي ديگه بهتر از من پيدا ميشه...باشه باشه با شما حتما تماس مي گيريم...يعني استخدام شدم؟...بله شما استخدام شديد( از روي ناچاري)...ههههههيييي...خب الان بايد چي کار کنم؟...مي تونم از همين حالا شروع کنم ...از الان که نميشه...باهاتون هماهنگ مي کنيم...ه
.

حالا دو روز از اون روز ميگذره...تا حالا دوبار تلفن زده و منشي پيچوندتش... خدا به خير بگذرونه...هنوز منتظره که باهاش تماس بگيريم. ه

Comments: Post a Comment



This page is powered by Blogger. Isn't yours?