Thursday, September 21, 2006

 

حس مبهم آشنا

نمي دونم اسمش چيه؟ خسته، بي حوصله، روزمره شده يا حساس، زودرنج، لوس، ننر، بي جنبه يا هرچيز ديگه. اين روزا يکي از همينا شدم. همش ناراحت ميشم و زود بهم برمي خوره. وقتي يکي يه چيزي بهم مي گه تا مدتها تو ذهنم مونه. براي فراموش کردن يه جمله ناراحت کننده از يه آدم بي اهميت مدتها بايد وقت صرف کنم. بعضي وقتا هم از اينکه همون موقع يه جواب دندان شکن به اون آدم ندادم از خودم عصباني ميشم. يه وقتها هم از اينکه کاري از دستم برنمياد حرص مي خورم. خودم مي دونم که اگه اينجوري باشم فقط و فقط خودم عذاب ميکشم. هيچکس هيچ طوريش نميشه. اصلا براي کسي مهم نيست که من ناراحت بشم يا نه. دائم به خودم ميگم که نبايد به اين حرفها اهميت بدم. اما اختيار فکر و احساسم دست خودم نيست.شايد به تغيير فصل مربوط باشه. به سردي هوا و پاييزي شدن درختها...تو اين روزها خيلي بيشتر ياد گذشته ميفتم. بيشتراز قبل به ياد تو ميفتم... مي دونم اينم يه دوره داره و ميگذره...ه

Comments: Post a Comment



This page is powered by Blogger. Isn't yours?