Sunday, September 10, 2006

 

استراق سمع

خيلي پر رو شده. خيال کرده کيه؟ هرچي باهاش منطقي حرف ميزنم تو گوشش نمره. اگه اينقدر از اين کاراي من بدش مياد بيخود ميکنه منو ور ميداره ميبره خونه فاميلاش که همشون اهل اين چيزان. شدم راننده تاکسي ننه باباش. هي اينو ببر اونور. اونو بيار اينور. مگه من نوکرشونم؟ حالا حاليش ميکنم. از اين به بعد صبح که ميام سر کار تا آخر شب نميرم خونه. خودش مي دونه با اين دوتا بچه. بذار سختي بکشه حاليش بشه. خودشون تو مهمونياشون هي صلوات ميفرستن، توقع داره خونه فاميلاي منم جوشن کبير بخونن. اصلا مي دوني اين زنها تا وقتي که نامزدي و عقد نکردي هرچي بگي ميگن چشم. بعدش که عقد مي کني و خرشون از پل ميگذره از اين رو به اون رو ميشن. وقتي هم که بچه دار ميشن فقط مي خوان بتازونن. ولي من نمي ذارم زن منم باهام اين کارها رو بکنه. ميرم پيش ننه باباش تکليفش رو روشن ميکنم. بذار از اينجا برم...ه

همکارم که پشت ميز کناري ميشنه، نيم ساعت پيش داشت اين حرفها رو پاي تلفن ميزد.(با کمی دخل و تصرف) خب من که نمي خواستم بشنوم خودش خود به خود شنيده شد. اونقدر هم يواش حرف مي زد که پدرم دراومد تا فهميدم چي ميگه.
ه

Comments:
سلام

جالبه
شاید میخواسته اعلام کنه چقدر مرده
اظهار وجود کرده
متن قبلیتونم خوندم
متاسفم ولی چیزیه که هست و من بیزارم ازش
موفق باشین

یا حق
 
Post a Comment



This page is powered by Blogger. Isn't yours?