Monday, July 24, 2006

 

سوسک و موریانه

یه سوسک بیریخت و بدقیافه منو تا این موقع شب بیدار نگه داشت. رفتم تو آشپزخونه آب بخورم که یه دفعه از جلوم دوبد رفت زیر کابینت. منم یه قوطی حشره کش خالی کردم زیر کابینتها. اونقدر که جای سوسکه خودم دارم خفه میشم. امیدوارم صبح که از خواب پا میشم جنازه اش رو وسط آشپزخونه ببینم. کلی از ساعت خوابم گذشته. این روزها اصلا نمی تونم زیاد بیدار بمونم. ساعت از نه که میگذره کم کم خمیازه های منم شروع میشه. تازگی ها خوابم زیاد می بینم. تازه صبح که بیدار میشم هم همش یادم می مونه.
موریانه اینجا بود. بازم روش همیشگیش رو پیش گرفته بود و هر چی میاوردم برای خوردن ظرف سی ثانیه نا پدید می شد. آخرش کشیدمش کنار و بهش گفتم هرچقدر دلت می خواد بخور ولی حواست باشه اگه یه بار دیگه گند بزنی به دستشویی من می دونم و تو. رنگ و روش پرید. سرشو انداخت پایین و دیگه دور و بر ظرف میوه نرفت. مادرشم از قیافه من و بچه اش فهمید که چه خبر شده اما بازم به روی خودش نیاورد.

پ.ن. این پست رو دیشب نوشتم اما اونقدر این اینترنت ادا درآورد که نتونستم پابلیشش کنم.

Comments: Post a Comment



This page is powered by Blogger. Isn't yours?