Sunday, March 12, 2006

 

وای...تمام تنم درد می کنه. من نمی دونم کی اولین بار این خونه تکونی رو اختراع کرد. تموم هم نمیشه... هرجا رو تمییز می کنی یه جای دیگه می مونه. دیروز رو مرخصی بودم برای خونه تکونی. مثلا یه خانمی هم اومد کمکم. بگذریم از اینکه ساعت یازده صبح تشریف آوردن. خودم تا اون موقع کلی کار انجام داده بودم. تا ساعت هفت شب به غیر از یک ساعت که ناهار خوردیم یه سره کار کردیم. تازه اون وسطا هم زد یه مجسمه خیلی خوشگلو که من خیلی دوسش داشتم شکوند. هی هم به من میگفت عیبی نداره. قضا بلا بود!!! شب هم بردمش رسوندمش ایستگاه مترو میرداماد. وقتی رسیدم خونه یه چیزی خوردم و بعد هم بیهوش شدم. بدبختی اینجا بود که صبح باید میومدم سر کار. حالا هم خونه ریختو پاشه و بعد از ظهر باید بقیه کارا رو تموم کنم. راستی الانم از اون اداره جیم شدم و اومدم اداره خودمون. آخه اونه آقاه که براتون گفته بودم رفته بود کلاس و تا ظهر نمیومد.منم از فرصت استفاده کردمو فرار کردم. اگه بدشانسی بیارمو زودتر برگرده ... ه
.
.
من بلد نیستم چه جوری باید لینکامو طوری بذارم که توی یه صفحه جدید باز شن نه صفحه خودم. میشه بهم کمک کنید!!!ه

Comments: Post a Comment



This page is powered by Blogger. Isn't yours?