Monday, January 09, 2006

 

X

دیشب خواب دیدم با بابک تو یه خونه ای هستیم که نمی دونم کجاست. اصلا برام آشنا نبود. چند تا قرص اکس با خودم آورده بودم و می خواستم بخورم. تو خوابم می خواستم یه بار امتحان کنم که وقتی این قرص رو می خورم چه اتفاقی میفته. اول تمام درها رو بستم و قفل کردم که اگه از حالت عادی خارج شدم خودم رو پایین نندازم. بعد قرص ها رو آوردم. همشون صورتی بودن. دوتا خودم خوردم و دوتا هم دادم به بابک. یه شیشه آب هم سر کشیدیم. هرچی نشستیم هیچ اتفاقی نیفتاد. گفتیم شاید کم خوردیم و دوتا دیگه هم خوردیم. بازم هیچی نشد. آخرش فکر کردم که حتما خیلی اتفاقات افتاده اما من الان به حالت عادی برگشتم و دیگه الان چیزی یادم نمیاد. صبح که بیدار شدم فکر کردم شاید تاثیر برنامه ای بوده که شب قبل تلویزیون نشون داده. تو تیتراژ اولش انواع قرصها رو نشون می داد و من فکر میکردم که چقدر روشون شکلهای قشنگی داره. اون قسمت آخر خوابم هم فکر کنم تاثیر حرف پسردایی بابک باشه. که برام از یکی از دوستاش تعریف کرد که توی یه مهمونی قرص می خوره و بعد حالش بد میشه و بیهوش میشه. فردا صبحش به یکی از دوستاش زنگ میزنه میگه اینقدر میگفتن اکس، اکس این بود؟ فقط مهمونیم رو خراب کرد و همش خواب بودم و هیچی از مهمونی نفهمیدم. دوستش هم بهش میگه بیا فیلم مهمونی رو ببین بعد میفهمی که چه کارهایی کردی. وقتی میره فیلم رو میبینه از تعجب شاخ درمیاره. اونقدر ورجه وورجه کرده بوده و از در دیوار بالا رفته بوده که همه رو شاکی کرده بوده.س
*
آخرش هم نشد یه بارتو خواب امتحان کنم که این چیزا رو می خورن چه جوری میشن. تو بیداری که جراتشو ندارم...س

Comments: Post a Comment



This page is powered by Blogger. Isn't yours?