Monday, January 23, 2006

 

:)

سلام، من برگشتم و باید به اطلاعتون برسونم که شکر خدا صحیح و سالم هستم. اصفهان هم خیلی خوش گذشت و جای همگیتون خالی بود. یه نصفه روز هم رفتیم شهرکرد ولی اونقدر برف بود که نتونستیم جایی بریم و از اومدنمون پشیمون شدیم. موقع برگشتن هم نقش تلفنچی رو بازی می کردم. اونقدر بهمون زنگ زدن که تهران برف شدید داره میاد، مواظب باشید، زنجیر چرخ بردارید، باک بنزین رو پر نگهدارید و خلاصه حسابی ترسوندنمون. اما هرچی میامدیم خبری از برف نبود. حتی یه تیکه ابر هم تو آسمون نبود. حتی وقتی از قسمت جنوب تهران وارد تهران شدیم هم هیچ خبری نبود. تازه وقتی از اتوبان مدرس به سمت شمال حرکت کردیم دیدیم که چه خبر شده. خلاصه که صحیح و سالم رسیدیم .س
عروسی اصفهانیا هم خیلی جالب بود. یه رسمهایی هم داشتن که تا حالا هیچ جا ندیده بودم. مثلا فردای عروسی مراسم پشت پا برون بود. اونم اینکه خانواده عروسی تمام خریدی که برای داماد کردن رو میبرن خونه داماد و اونجا هم کلی بزن و بکوب راه میندازن. وقتی همه مهمونا اومدن، روی یه میز یه ظرف بزرگ شربت گذاشتن و یه سینی پراز لیوان شربت خوری و پدر داماد باید این لیوانها رو از شربت پر می کرد و می داد به بزرگترهای فامیل عروس که اصولا از پدر و مادر عروس شروع می شد. یه قلیون هم روی میز بود و تمام طلاهای عروس رو به اون آویزون کرده بودن. بعد هم یه پسری که نمی دونم با عروس چه نسبتی داشت قلیون رو روشن کرد و با رقص برد برای مادر داماد و اونهم باید قلیون می کشید. خلاصه رسم و رسوم زیاد داشتن ولی در کل خیلی خوش گذشت. دیروز هم سر کار نیومدم و در منزل در حال استراحت کردن بودم. آخه میدونین که عروسی خستگی زیاد داره و آدم خیلی انرژی مصرف می کنه.س

Comments: Post a Comment



This page is powered by Blogger. Isn't yours?