Tuesday, January 03, 2006

 

دیروز بعد از ظهر رفتم شرکت برادرم. مدیر یکی از بخشها یه آقای خوب و مهربونه که من خیلی دوستش دارم. بهش گفتم که یک ساله پیش در چنین روزی شما کجا بودید؟ یه کم فکر کرد و گفت یعنی به این زودی یک سال شد! بعد به علی آقا گفت که بره برای همه بچه ها بستنی بخره مهمونه اون. دستش درد نکنه حسابی چسبید. شام هم رفتیم بیرون. تمام سعیمو کردم که بقیه روزم رو خوب بگذرونم تا اتفاقات بد روز قبل رو جبران کنم... بیست و سوم هم عروسی دعوتم. از اون عروسیهاست که همه از یک ماه پیش دارن تدارک می بینن. من هنوز هیچ کاری نکردم... س
فعلا همین... بازم برمی گردم... س

Comments: Post a Comment



This page is powered by Blogger. Isn't yours?