Saturday, January 28, 2006
حافظ 2006
ديدم به خواب، حافط توي صف اتوبوس
گفتم سلام حافظ گفتا عليک جانم
گفتم کجا روي؟ گفت ولله خود ندانم
گفتم چگونه اي؟ گفت دربند بي خيالي
گفتا که مي سرايم شعر سپيد باري
گفتم رقيب؟ گفتا کله پا شد
گفتا شده ستاره در فيلم سينمايي
گفتا عمل نموده. ديروز يا پريروز
گفتم بگو ز يارش. گفتا ولش نموده
گفتا شديد گشته معتاد گرد و افيون
گفتا خريده قسطي تلويزيون به جايش
گفتم بگو ز ساقي. حالا شده چه کاره؟
گفتا شدست منشي در دفتر اداره
گفتم بگو ز زاهد آن رهنماي منزل
گفتا که دست خود را بردار از سر دل
گفتا آژانس دارد با تور دور دنيا
گفتا پژو، دوو، بنز، يا گلف نوک مدادي
گفتا که جاي خود را داده به فاکس برقي
گفتا به جاي هدهد ديش است و ماهواره
گفتا به پست داده. آورد يا نياورد؟
گفتا که ادکلن شد در شيشه هاي رنگي
گفتا آنچه بود از دم گشته چلوکبابي
گفتا نمي هراسي از چوب پاسبانان؟
گفتا که جاش دارم وافور با نگاري
گفتا به حبس بودم از ته زدند آنها
گفتا نديده بودم هالو به اين خرفتي