Saturday, December 24, 2005

 

امروز یه روز عادیه. هیچ چیزی برای گفتن ندارم. صبح از رادیو این آهنگ محمد نوری پخش شد که کلی باهاش حال کردم. یادم افتاد که چقدر قدیما این آهنگهارو رو گوش می دادم و حالا خیلی وقت که فراموششون کردم. یاد اون موقعی که از مدرسه میامدم. همین که می رسیدم خونه دکمه ضبط صوت رو میزدم تا شب و بعضی وقتها هم با همون صدا می خوابیدم. دانشگاه هم که دیگه بدتر. اما حالا دیگه وقت هیچ کاری رو ندارم. هر جا هم که می ریم این آهنگهای خواننده های جدید و می زارن و از اون قدیمیا هیچ خبری نیست. امروز که برم خونه حتما می گردم و این نوارهای قدیمیم رو پیدا می کنم... د
.
نمیشه غصه ما رو یه لحظه تنها بزاره
نمیشه این قافله ما رو تو غم جا بزاره
دلم از اون دلای قدیمیه از اون دلاست
که می خواد عاشق که شد پا رویه دنیا بزاره
.
دوست دارم یه دست از آسمون بیاد ما دوتا رو
ببره از اینجا و اونور ابرا بزاره
من می خوام تا آخره دنیا تماشات بکنم
اگر که زندگی برام چشم تماشا بزاره

Comments: Post a Comment



This page is powered by Blogger. Isn't yours?